محل تبلیغات شما

​​​​​​

گویا سعدی با یک شعر دل خدا را ربوده بود

سعدی بیتی جاودانه در مدح پرودگار سرود که در ادب و عرفان سرزمین ما جاوادانه شد.جامی دیگر شاعر عارف سرزمینمان گزارشی از یکی از منکران سعدی می دهد که خداشناسی سعدی را قبول نداشت.تا این که او خود شبی در عالم رویا دید که!

سعدي آن بلبل شيراز چمن

در گلستان سخن دستان زن

 

شد شبي بر شجر حمد خداي

از نواي سحري سحر نمای

 

بست بيتي ز دو مصراع به هم

هر يکي مطلع انوار قدم

 

جان ازان مژده جانان مي يافت

بر خرد پرتو عرفان مي تافت

 

عارفي زنده دلي بيداري

که نهان داشت بر او انکاري

 

ديد در خواب که درهاي فلک

باز کردند گروهي ز ملک

 

رو نمودند ز هر در زده صف

هر يکي از نور نثاري بر کف

 

پشت بر گنبد خضرا کردند

رو درين معبد غبرا کردند

 

با دلي دستخوش خوف و رجا

گفت کاي گرم روان تا به کجا

 

مژده دادند که سعدي به سحر

سفت در حمد يکي تازه گهر

 

چشم زخمي نرسد گر ز قضا

مي سزد مرسله گوش رضا

 

نقد ما کان نه به مقدار وي است

بهر آن نکته ز اسرار وي است

 

خواب بين عقده انکار گشاد

رو بدان قبله احرار نهاد

 

به در صومعه شيخ رسيد

از درون زمزمه شيخ شنيد

 

که رخ از خون جگر تر مي کرد

با خود آن بيت مکرر مي کرد

 

برگ در ختان سبز در نظر هوشیار       هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

 

 

 

معرفت و دانایی و آگاهی

وقتی خدا برای شاعری دعای حفظ از چشم زخم می فرستد

آشنایان هم این گونه اند؟

ز ,مي ,يکي ,سعدی ,  ,عرفان ,که سعدي ,زخمي نرسد ,گهر چشم زخمي ,نرسد گر ,گر ز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها