محل تبلیغات شما

داستان توبه نصوح از زبان مولوی

مردی به صورت چون ن بود ولی در واقع مرد بود و خود را با لباس و صورت نه می آراست . نامش نصوح بود او با دغلکاری به شغل دلاکی در حمام ن می پرداخت . اگر چه بارها قصد توبه می کرد و لی بهر دیگر و روز دیگر منصرف می شد
روزی با عارفی زنده دلی و اگاهی ملاقات کرد و از او در خواست دعا برای ترک آن کرد.ان مرد خدای بیدار دل دانست که نصوح چه می کند ام پرده پوشی کرد وگفت!بزودی توبه حقیقی می دهندت!
نصوح خلافات خود را ادامه داد تا ان بزودی فرارسید.
روزی یکی از دختران پادشاه به حمام آمده بود و چون نصوح دلاک او بود واقعه ای رخ داد که نصوح مرگ را به عیان مشاهده کرد .
چون درآن روز کذایی یکی از گوشواره  های دختر شاه گم شد .چون گوشواره گران قیمت بود دستور دادند همه بجز نصوح جامه از تن بدر کنند تا مورد جستجو قرار گیرند. همه از تن جامه گرفتند و بازبینی شدند و ،تمام حمام را گشتند ولی گوشواره پیدا نشد.
اینجا بود که نصوح در در یایی از ترس ووحشت فرو رفت.کلام را به مولوی شاعر پارسی گوی پارسی خوی پارسی نژاد می سپاریم،

بود مردی پیش از این، نامش نصوح

بُد ز دلاکی ن او را فتوح

بود روی او چو رُخسار ِ ن

مردی خود را همی کرد او نهان

او به حمام ِ ن دلاک بود

در دغا و حیله بس چالاک بود

سالها میکرد دلاکی و کس

بو نبرد از حال و سِرّ ِ آن هوس

زآنکه آواز و رُخش زن وار بود

لیک شهوت کامل و بیدار بود

چادر و سربند پوشیده و نقاب

مرد ّ و، در غرۀ شباب

او لباس نه می پوشد و در حمام در همان لباس بود.صدای نه ،لباس نه،چهره نه، و روحی با خود بیگانه باعث می شد که آن خطاکاری را ادامه دهد!

دختران خسروان را زین طریق

خوش همی مالید و می شست آن عشیق

توبه ها میکرد و پا در میکشید

نفس ِ کافر توبه اش را میدرید


سپس روزی بدیدار مردی از بزرگان اهل معنویت رفت و تقاضای دعایی کرد! و در این شعر بود که مولوی شعر معروف!
هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند را سرود که ضرب المثلی مهم در ادبیات و عرفان شد!

رفت پیش عارفی آن زشت کار

گفت: ما را در دعائی یاد آر

سر او دانست آن آزادمرد

لیک چون حلم خدا پیدا نکرد

بر لبش قفلست و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان که جام حق نوشیده‌اند

رازها دانسته و پوشیده‌اند

هر کرا اسرار کار آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

سست خندید و بگفت ای بدنهاد

زانک دانی ایزدت توبه دهاد

 
سپس مولوی با صبر و حوصله که ویژه اوست ارام آرام و با استفاده ازرادخانه واژهها تیاتری می آفریند و صحنه نجات و تنبیه نصوح را به ضرب کلمات به تصویر می کشد،

یک سبب انگیخت صنع ذو الجلال

که رهانیدش ز نفرین و وبال

اندر آن حمام پُر میکرد طشت

گوهری از دختر شه یاوه گشت

گوهری از حلقه های گوش او

یاوه گشت و، هر زنی در جُست و جو

پس در حمام را بستند سخت

تا بجویند اول اندر پیچ ِ رخت

رختها جُستند و آن پیدا نشد

ِ گوهر نیز هم رسوا نشد

پس به جَد جُستن گرفتند از گزاف

در دهان و گوش و اندر هر شکاف

در شکاف فوق و تحت و هر طرف

جست و جو کردند دُرّ از هر صدف

چون همه جا را گشتند و گمشده پیدا نشد پس دستور امد که همه ن در حمام باید لباسها از تن در اوردند.مشکل نصوح این بود که به هر حال نوبت او هم می رسید و می فهمند که او مرد است و زن نیست.او درذهن صحنه های به سیخ و میخ کشیدن،داغ کردن تن مجرمان را توسط شاهان و حاکمان شنیده و یا دیده بود.او بوی داغ شده پوست خود را حس میکرد و درد شکنجه اندام او را به لرزه در آورده بود،

بانگ آمد که همه عریان شوند

هر که هستند، از عجوز و از لوند

یک به یک را حاجیه جُستن گرفت

تا پدید آید گهر، بنگر شگفت

آن نصوح از ترس شد در خلوتی

روی زرد و لب کبود از خشیتی

پیش چشم خویشتن میدید مرگ

سخت میلرزید بر خود همچو برگ

از این لحظات به بعد مولوی مراحل توبه حقیقی ،توبه او لین و آخرین نصوح را در ش ل کلام ملموس و عریان تصویر گری می کند!

گفت: یا رب، بارها بر گشته ام

توبه ها و عهد ها بشکشته ام

  کرده ام آنها ییا که از من می سزید

تا چنین سیل سیاهی در رسد


نوبت جُستن اگر در من رسد

وه که جان من چه سختیها کشد

نصوح واقعا توبه کرده بود.چون بوی جگر خویش را احساس می کرد،

در جگر افتاده استم صد شرر

در مناجاتم ببین بوی جگر

این چنین اندوه کافر را مباد

دامن رحمت گرفتم، داد، داد

کاشکی مادر نزادی مر مرا

یا مرا شیری بخوردی در چرا

آن وقت زبان بازی انسانی اش قوت می گیرد و پرودگار را با سزاوری لطفش ربرو ساخته و می گوید!

ای خدا، آن کن که از تو میسزد

که ز هر سوراخ مارم میگزد

جان سنگین دارم و دل آهنین

ور نه خون گشتی در این درد و حنین

وقت  تنگ آمد مرا و، یک نفس

پادشاهی کن، مرا فریاد رس

گر مرا این بار ستاری کنی

توبه کردم من ز هر ناکردنی

توبه ام بپذیر این بار دگر

تا ببندم بهر توبه  صد کمر

من اگر این بار تقصیری کنم

پس دگر مشنو دعا و گفتنم


این همی زارید و صد قطره روان

کاندر افتادم به جلاد و عوان

تا نمیرد هیچ افرنگی چنین

هیچ ملحد را مبادا این حنین

نوحه ها میکرد او بر جان ِ خویش

روی عزرائیل دیده، پیش  پیش

مولوی می گوید که توبه او آن چنان حقیقی بود که دیگر در و دیوار هم با او ای خدا ای خدا می گفت!

ای خدا و، ای خدا چندان بگفت

کان در و دیوار با او گشت جفت

در میان یا رب و یا رب بُد او

بانگ آمد از میان جُست و جو

جمله را جستیم، پیش آی ای نصوح

گشت بیهوش آن زمان، پَرّید روح

همچو دیوار شکسته در فتاد

حافظ زبان غیبی ا ب پارسی می گوید! کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز!مولوی نیز وضع نصوح را به گونه شرح می دهد که او این گونه می اندیشد که خداوند در عرش خود او را مینگرد ولی دیگر بداد چوپان دروغگو نمی رسد. به همین دلیل وقتی می گویند که نوبت نصوح تا لباسهایش را در بیاورد،او ناامید و دل شکسته بیهوش بر کنار ساحل نیستی فرو می افتد ،
ولی او نمی دید ولی باز خدایا می کرد!

چونکه هوشش رفت از تن آن زمان

سِرّ او با حق بپیوست آن زمان

چون تهی گشت و خودیّ او نماند

باز ِ جانش را خدا در پیش خواند

چون شکست آن کشتی او بی مراد

در کنار رحمت دریا فتاد

جان به حق پیوست، چون بیهوش شد

موج ِ رحمت آن زمان در جوش شد

چونکه جانش وارهید از ننگِ تن

رفت شادان پیش اصل ِ خویشتن

جان چو باز و، تن مر او را  ُکنده ای

پای بسته، پَر شکسته بنده ای

چونکه هوشش رفت و پایش بر گشاد

میپرد آن باز سوی کی قباد

انگاه مولوی قدم به دنیای معجزه ها می گذارد و شرح می دهد که ذره ای را خدا به گمشده تبدیل می کند!

چونکه دریاهای رحمت جوش کرد

سنگها هم آبِ حیوان نوش کرد

ذرۀ لاغر، شگرف و زفت شد

فرش خاکی اطلس و زربفت شد

مردۀ صد ساله بیرون شد ز گور

دیو ِ ملعون شد بخوبی رشکِ حور

این همه روی زمین سر سبز شد

شاخ خشک اشکوفه کرد و گبز شد

گرگ با برّه حریف می شده

ناامیدان خوش رگ و خوش پی شده


بانگ آمد ناگهان که رفت بیم

یافت شد گم گشته آن در یتیم

یافت شد واندر فرح در بافتیم

مژدگانی ده که گوهر یافتیم

از غریو و نعره و دستک زدن

پر شده حمام قد زال الحزن

آن نصوح رفته باز آمد به خویش

دید چشمش تابش صد روز بیش

می حلالی خواست از وی هر کسی

بوسه می‌دادند بر دستش بسی

بد گمان بردیم و کن ما را حلال

گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال

زانک ظن جمله بر وی بیش بود

زانک در قربت ز جمله پیش بود

خاص دلاکش بد و محرم نصوح

بلک هم‌چون دو تنی یک گشته روح

گوهر ار بردست او بردست و بس

زو ملازم‌تر به خاتون نیست کس

پس ترس نصوح بیخود نبود او دلاک خاص دختر سلطان و محرم رازهای او بود .اگر خائن می یافتندش جگرش ا کباب می کردند. و چون ظن به او زیاد شده بود و همه در ذهن و زبان می گفتند !می بایست کار او باشد ،خودش است،او را بگردید!

از سوی دیگر پرودگار نیز می خ است محکم کاری کند تا میوه در خت تنبیه یا توبه ببار بنشیند .به همین دلیل او تاخیر در اجابت دعا می کرد،و خطر هم چنان به نصوح نزدیک می شد .


اول او را خواست جستن در نبرد

بهر حرمت داشتش تاخیر کرد

تا بود کان را بیندازد به جا

اندرین مهلت رهاند خویش را


و ازقوی دیگر پس از یافتن گمشده بدگویان از او حلالیت می طلبیدند!


این حلالیها ازو می‌خواستند

وز برای عذر برمی‌خاستند

گفت بد فضل خدای دادگر

ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر


اما این مرتبه آزمون خدایی کار خود را کرده و از نصوح نامرد می یک مرد واقعی ،متواضع و رستگار ساخته بود!


چه حلالی خواست می‌باید ز من

که منم مجرم‌تر اهل زمن

آنچ گفتندم ز بد از صد یکیست

بر من این کشفست ار کس را شکیست



و سپس مولوی از زبان نصوح عذر تقصیر به پیشگاه خدای راز دان و راز پوش می برد!

کس چه می داند زمن جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلم یکی

من همی دانم و آن ستار من

جرمها و زشتی کردار من

اول ابلیسی مرا استاد بود

بعد از آن ابلیس پیشم باد بود

حق بدید آن جمله را نادیده کرد

تا نگردم در فضیحت روی‌زرد

باز رحمت پوستین دوزیم کرد

توبهٔ شیرین چو جان روزیم کرد

هر چه کردم جمله ناکرده گرفت

طاعت ناکرده آورده گرفت

هم‌چو سرو و سوسنم آزاد کرد

هم‌چو بخت و دولتم دلشاد کرد

نام من در نامهٔ پاکان نوشت

دوزخی بودم ببخشیدم بهشت

آه کردم چون رسن شد آه من

گشت آویزان رسن در چاه من

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم

شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

در بن چاهی همی‌بودم زبون

در همه عالم نمی‌گنجم کنون

آفرینها بر تو بادا ای خدا

ناگهان کردی مرا از غم جدا

گر سر هر موی من یابد زبان

شکرهای تو نیاید در بیان

می‌زنم نعره درین روضه و عیون

خلق را یا لیت قومی یعلمون


معرفت و دانایی و آگاهی

وقتی خدا برای شاعری دعای حفظ از چشم زخم می فرستد

آشنایان هم این گونه اند؟

نصوح ,ای ,ِ ,حمام ,چون ,توبه ,در حمام ,خود را ,را به ,بود که ,کرد و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کانون آگهی وتبلیغات تک مبلّغ ایرانیان