محل تبلیغات شما
سعدی می فرماید: ديدم گلي تازه چند دسته بر گنبدي از گياه بسته گفتم چه بود گياه ناچيز تا در صف گل نشيند او نيز بگريست گياه و گفت خاموش صحبت نکند کرم فراموش گر نيست جمال و رنگ و بويم آخر نه گياه باغ اويم؟ من بنده حضرت کريمم پرورده نعمت قديمم گر بي هنرم وگر هنرمند لطفست اميدم از خداوند با آنکه بضاعتي ندارم سرمايه طاعتي ندارم او چاره کار بنده داند چون هيچ وسيلتش نماند رسمست که مالکان تحرير آزاد کنند بنده پير اي بار خداي عالم آراي بر بنده پير خود ببخشاي سعدي ره

معرفت و دانایی و آگاهی

وقتی خدا برای شاعری دعای حفظ از چشم زخم می فرستد

آشنایان هم این گونه اند؟

گياه ,بنده ,پير ,ندارم ,گر ,داند ,بنده پير ,ندارم او ,طاعتي ندارم ,سرمايه طاعتي ,ندارم سرمايه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار پردیس شهید مطهری خوی احسان امیرپور